« جامانده | دست به دامن پاییز » |
«مولای من ! حسین جان! مرا در یابید! اینجا همانجاست که من با همه وجود، به حضوربرادرانه تان محتاجم.برادری کنید! من از عهده تماشای این شکوه بر نمی آیم ! دست نگاهم را بگیرید! چشم ودلم را دستگیری کنید! ظرف وجودم را گسترش دهید.»
“عباس فاطمه"آخرین فصل از کتاب “سقای آب وعطش” نوشته استاد گرانقدرم آقای سید مهدی شجاعی است. به جملات ابتداییِ فصل عباس فاطمه از کتابِ سقای آب وادب که رسیدم ؛کتاب را بستم و با خودم عهد کردم باقی مانده کتاب یعنی فصل عباس فاطمه را ، در بارگاه حصرت عباس بخوانم …
در این مدت تنهاکتابی که به دوستان اهل مطالعه پیشنهاد میکردم همین کتاب “سقای آب و ادب” بود . بعد از بیان چند جمله ایی از کتاب که از بر شده بودم؛ میگفتم:«شنیدن کی بود مانند دیدن» ! حتما باید کتاب را خودتان بخوانید تا به این نتیجه برسید که دل کندن از آن به این سادگی ها نیست که نیست .
خدیجه کتاب را به هر نحوی که بود تهیه کرد وفصل “عباس فاطمه"را در حرم حضرت عباس_علیه السلام_خواند.خوشا به سعادتت مسافر کربلا!
مائده نیز راهی کربلا بود ومن لحظه خداحافظی کتاب سقای آب و ادب را توشه راه و همسفرش کردم. مائده هم فصل عباس فاطمه را از روی کتاب من در حرم حضرت عباس خواند.
…و من، هنوز فصل آخر صدایم میزند…
خدایا دلم کربلا میخواهد
فرم در حال بارگذاری ...