« خودِ زردِ کم رنگَم | اطلاعیه صهباء گونه » |
داستان کوتاه “شام خانوادگی” کازوئو ایشی برنده جایزه نوبل سال ۲۰۱۷ را خواندم.
این اولین باری بود که داستان یک نویسنده ژاپنی را می خوانم.
برایم جالب بود بدانم از دل یک جامعه ایی که مردمانش ،طبق گفته فاطمه مرشد زاده:"شینتو به دنیا می آیند،به آیین مسیح ازدواج میکنند و به رسم بودایی دفن میشوند"؛ چه طور داستان هایی متولد میشود.
مردمی که به گمانم هیچ وقت رنگ آفتاب را ندیده اند وانقدر خوردن ماهی را در وعده های غذاییشان تکرار کرده اند که سرد مزاجی ماهی در رگهایشان رسوخ کرده است؛ از این رو همیشه خاموش به نظر میرسند.
انگار نسبت به هیچ چیز اعتراضی ندارند و همواره در تلاش و تفکرند و هنوز اجازه نداده اند مدرنیته پایش را روی شانه های عقاید سنتیشان بگذارد و یک سرو گردن از آن پیش بیافتد و به طرز شگفت انگیزی هردو را در کنار هم به رخ دیگر ملتها کشیده اند.
شام خانوادگی دقیقا طبق پیش بینی هایم از آب درآمد.
در ابتدای داستان از نوعی ماهی به نام فوگو سخن به میان می آید که سم مهلکی دارد و سبب مرگ مادر خانواده شده است.
این داستان نشان میدهد مردم ژاپن اگر ماهی نداشته باشند ؛صبحانه ندارند،ناهار ندارند ،شام ندارند و نمی توانند هیچگاه کسی را برای مهمانی دعوت کنند.(لازم به ذکر است من اطلاعی از تعداد وعده های غذایی ژاپنی ها ندارم.)
احترام به جایگاه پدر در خانواده و قائل شدن جایگاه ویژه برای بزرگتر در داستان شام خانوادگی آقای کازوئو ایشی کاملا هویداست.
نظم و اصولی بودن که ملاک مهم خانواده های ژاپنی است و بر هم ریختن این اصول به واسطه برشکسته گی یکی از شخصیتهای داستان که فقط نامش به میان می آید و منجر به خود کشی اش میشود.
توصیف معماری یک خانه به سبک ژاپنی با اتاق های تو در تو به طرز حیرت آوری آدم را به روی تاتامی های پهن شده بر کف پوشهای اتاق میکشاند.
آنچه که این داستان را در نظرم لذت بخش کرد ؛بیان اشاره گونه در قالب داستان به ابعاد یک زندگی خانوادگی است با همه فراز و نشیبها و شادی ها و مصائبی که یک خانواده ممکن است در طول زندگی برایش رقم بخورد. مثلا پدرِ داستان که یک بازنشسته است و به تازگی ورشکسته هم شده و زمان جنگ عضو نیروی دریایی بوده؛ در قسمتی از داستان اشاره ایی به این موضوع میکند:
” هميشه آرزو داشتم بروم توي نيروي هوايي. من به اين صورت مجسم ميکردم. اگر دشمن کشتي تو را بزند، تنها کاري که از دست تو ساخته اين است که توي آب دست و پا بزني تا خودت را برساني به طناب نجات. اما توي هواپيما -خب- اسلحة قطعي هميشه دم دستت هست.» ……… « من تصور نميکنم تو به جنگ معتقد باشي.» —-«نه چندان.» “
در شام خانوادگی نویسنده خوی جنگ طلبی را در ذات ژاپنی به کل یک امر تحمیلی قلمداد می نماید.
در پایان داستان ،خانواده که شامل پدر (نماد فردی منظم ، اصولی و سنتی)؛پسر (نماد روشنفکری ، تحصیل کرده در خارج از کشور است و در عین حال پایبند به ارزش ها)؛و دختر(نماد جامعه مدرنیته ،بازگوش و ماجراجو ) است .در کنار یک دیگر سوپ ماهی می خورند ،در مورد آینده حرف میزنند و قاب عکسی که تصویر مادر مرحومشان در آن جای دارد را دست به دست میکنند.
سلام عزیزم خوشحالم که به وبلاگ بنده سر زدین ان شاءالله که همیشه سالم و موفق باشید
فرم در حال بارگذاری ...
سلام .
خواهش میکنم.
انجام وظیفه بود.