« خونابه انار | پولمان از کشتی بالا میرود! » |
در دل برایش آرزوی داشتن لحظه ها و خاطرات خوب کردم و به او لبخند زدم.آنقدر بزرگ و آنقدر کشیده که میشد گوشه های لبخندم را پشت گوشهایم گره زد.
نه نوع پوشش اش شبیه من بود ،نه زبان مادریش ، نه حتی آیین و مسلکش و نه میدانستم آن مردجوان همراهش :"همسرشه؟برادرشه؟دوستشه؟”
فقط برایش دست تکان دادم ؛ عمیق لبخند زدم و از کنارش رد شدم.کمی بعد صدای صورتی و عروسکی اش را از پشت سرم شنیدم :
??sorry can i take photo from u
من:"yesssss":)
عکسش را گرفت. به خودمان که آمدیم ؛ دیدیم جیک تو جیکِ یکدیگر وسط حیاط امامزاده احمد در جستجوی کادرهای بکر برای عکاسی هستیم و قش قش میخندیم. دو تایی گنبد امامزاده را هدف گرفتیم.پیرزن چادر مشکی ،عصا زنان و تسبیح به دست از داخل کادر دوربین هایمان آمد بیرون ، دستش را گذاشت سرشانه ام و گفت:"ننه، تو زِبونی این دختِر چینیِ رو میفَمی؟!
من:"بله مادرجون،مترجم داریم".
پیرزن:"مترجم؟! کوجاس ؟!”
من:"نمی بینید!؟ نشسته رویِ لبامون؛مترجم عزیز، خانم لبخند".
تصویر بالا ؛تصویر مشترک من و دوست چینی ام میباشد.
سلام ممنون از مطلبتون
زیبابود
ایام شهادت بانوی دو عالم بیبیب فاطمه زهرا س رو بهتون تسلیت میگم.
خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم .
http://kovsar-aliabad.kowsarblog.ir/
منتظرتون هستم!
سلام و سپاس بیکران سرکار خانم دهسنگی.
حتما مرتب به وبلاگتون سر میزنم.
باید ببخشید بنده تبادل لینک ندارم.
سلام
احسنت
عالی بود دوست عزیز
http://blogroga.kowsarblog.ir/
سلام واقعاحالت چهره با انسان حرف میزند
احسنت
عالی بود
از وبلاگ ماهم دیدن کنید
ممنون
یا علی(علیه السلام)
http://blog42.kowsarblog.ir/
با سلام و احترام
مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...