« مواد لازم جهت در آمدن از تنهایی | شاعر اشک یتیم » |
«امروز و فردا»
بلبل آهسته به گل گفت شبی / که مرا از تو تمنائی هست
من به پیوند تو یک رای شدم / گر ترا نیز چنین رائی هست
گفت فردا به گلستان باز آی / تا ببینی چه تماشائی هست!
گر که منظور تو زیبائی ماست / هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است / همه جا شاهد رعنائی هست
باغبانان همگی بیدارند / چمن و جوی مصفائی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس / همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغان چمن گمشده ایست / نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است / نه به گلشن اثر پائی هست
هیچکس را سر بدخوئی نیست / همه را میل مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین / اگرت دیدهٔ بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت / که خبر داشت، که فردائی هست؟!
فرم در حال بارگذاری ...