« فراخوان جشنواره ی گل لاله عباسی در اصفهان | یادداشت های سرپاییِ اسباب کشی 7 » |
فلکه را که دور میزند؛خیابان را که رد میکند؛از جلوی فضای سبز که میگذرد؛ به ایستگاه اتوبوس که میرسد؛میگوید:«کم کم باید با اینجاها خداحافظی کنی»!
پیشانی ام، ناخودآگاه میچسبد به شیشه ی ماشین. یک لحظه چشم هام باز و بسته میشوند.گوشه به گوشه ی این محله خودم را میبینم.در حال رفتن به ورزشگاه،درحال تاکسی گرفتن،در حال رساندن دخترک به مدرسه، در حال برگشتن از فـــ…
میزند سر شانه ام و میگوید:«ساکتی چرا؟! خیلی زود گذشت؛ نه؟»
فرم در حال بارگذاری ...
مثل برق…