فلکه را که دور میزند؛خیابان را که رد میکند؛از جلوی فضای سبز که میگذرد؛ به ایستگاه اتوبوس که میرسد؛میگوید:«کم کم باید با اینجاها خداحافظی کنی»! پیشانی ام، ناخودآگاه میچسبد به شیشه ی ماشین. یک لحظه چشم هام باز و بسته میشوند.گوشه به گوشه ی این محله خودم را…
بیشتر »