آن شب که برای اولین بار عکست را دیدیم ،شرمنده چشمانت شدیم. شرمندگی ما را تاب نیاوردی، که بی سر آمدی؟!


موضوعات: روزانه نوشت
   پنجشنبه 6 مهر 1396نظر دهید »

 

درست ترين شكل عشق آن است كه شما چگونه با یک فرد رفتار مي‌کنید، نه اينكه درباره وی چه احساسی داريد!

 

«آنتون چخوف»


موضوعات: روزانه نوشت
   پنجشنبه 6 مهر 1396نظر دهید »

چند سال پیش ناجوانمردی به او زد و فرار کرد . رفت که رفت پشت سرش را هم نگاه نکرد. گرفتی که چه می خواهم بگویم؟! ازهستی ساقطش کرد! با چندکیلومتر سرعت، زد و با چندین کیلومتر سرعت بی معطلی فرار کرد. بدون اینکه اعتنایی کند که چه کرده است با زندگی انسان رقیق القلبی که تازه میخواست مثل یک درختِ غیرتمند به بار بنشیند و زیر خاک ریشه بدواند! درست زمانی که شیفته یک جفت چشم سیاه شده بود همدم و مونسش یک صندلی چرخدار شد. بعد از آن ماجرا باز هم تلاش کرد روی خوش زندگی را ببیند .تلاش کرد باز هم تمرکز کند تا در زندگی جفت شیش بیاورد.هر سال شبها و روزهای محرم که میرسید؛ پیام میداد التماس دعا رفیق!

شنفتی؟!

-جفت شیش!

-التماس دعا یا رفیق!

-امیدِ به زندگی!

اما امسال از چند روز قبل از ده ی محرم ،نه پیام داد ،نه جواب. فقط امشب وقتی صدای طبل ها و زنجیرهای عزاداریِ مسجدِ محل با همدیگر دَم گرفته بودند .  بالاخره پیامش رسید. دل خوش کردم ،که هنوز رو به راه است. پیامش را خواندم و دلم مثل سیر و سرکه به جوش افتاد.

نوشته بود:"امشب دلم یه جور ناجوری گرفته،یه جور ناجور که انگار هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه آرومم کنه.پس چرا ساکتی خدا؟؟!!….دلم مرگ می خواد….”


موضوعات: روزانه نوشت
   دوشنبه 3 مهر 1396نظر دهید »

 

​…حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ…

اما پری روی سه ساله ایست که خیمه اش در آتش سوخته است.


موضوعات: کوتاه نوشت
   دوشنبه 3 مهر 1396نظر دهید »

دخترک گریه کنان خیابان منتهی به مدرسه را طی میکرد و بالا و پایین میرفت.هفت ،هشت ساله میزد.کیف پر از کتاب و دفترش را به زور دنبال خودش میکشید. نگاهش مضطرب به اطراف میچرخید.کم کم داشت از ترس خودش را میباخت . پوست صورت پنبه ایی اش از شدت گریه زیاد گل انداخته بود و چانه مقنعه سفیدش روی صورت کودکانه و اشک بارش جابه جا شده بود. زن که پریشان حالی دخترک را دید به سمتش حرکت کرد و آرام دست اورا گرفت و پرسید:"وایسا ببینم !چی شده عزیزم !؟چرا داری گریه میکنی خاله؟!” دخترک که حالا گریه امانش نمیداد؛بریده،بریده و با لکنت زبان جواب داد:"خا خا خاله ! توتویِ خونمون، هی هی هیچکس نیست،هی هی هیچ کدوم از دوستامَم نی نی نیستن،آقای کَ کَ کریمی هم رفته؛به مامانی گُ گُ گفته بودم من از سِ سِ سرویس مدرسه می می می ترسم".


موضوعات: روزانه نوشت
   یکشنبه 2 مهر 13962 نظر »

1 ... 50 51 52 ...53 ... 55 ...57 ...58 59 60 ... 65