« ای یگانه ترین وجود | ای کمالِ شمس ! » |
از صبحِ کله ی سحر برای دیدن کوه خاکستری که از آن پشت مُشت ها پیدا بود؛ پَس میخوردند.
فرقی نمیکرد؛چله ی زمستان است یا خرما پزان تابستان.فرقی نمیکرد هوا سوز و سرما دارد یا آفتابِ دراز گُل های قالی را میپوساند.
باید کنار میرفتند این پرده ها.باید مانع دید نمیشدند.
فرم در حال بارگذاری ...