من: میخواستی خمیرتو تیکه تیکه کنی؛به هر تیکه ش یه  رنگ بزنی؛ تا خمیرِ رنگاوارنگی داشته باشی.

ریحانه:نه مامان.میخوام کلِ خمیرم خورشیدی باشه.خور شی دی:))

 

قسم نوشت:به خورشید قسم! رنگ مورد علاقه ی آدما از طریق ژن و وراثت منتقل میشه ؛ ولاغیر.

کلیدواژه ها: رنگ مورد علاقه, وارثت
   پنجشنبه 12 بهمن 13962 نظر »

 

*لحظه ی نزول وحی*

 

یکی از لذتای دنیایی اینه که کلید واژه ی پیاده روی نوشتو در یه روز تعطیل ،برداری بذاری گوشه ی سبد پیکنیک و دست دختر و حضرت همسر و یه گروه از آدمای مشکل پسندو بگیری و به بهانه ی گزارشی که از روستای وَرتون و آبگرم معدنیش توی اخبار سراسری شبکه یک تلویزیون دیدی؛عازم دهکده ی گردشگری گل سرخ(روستای ورتون) ،سی و پنج کیلومتری شهر اصفهان بشی.بعد با تعریف و تمجید و مبالغه ایی که در وصف نگنجد کلِ گروهو بفرستی توی آبگرم و خودت و دخترت و همسرت دراز بکشین روی زیراندازِ دوازده نفری و چشماتون رو بچسبونین کف آسمون.

میتونستم روایتو هُل بدم توی حوضچه ی آبگرم.خیسِ خیس که شد؛بگم :"ورود آب توی حوضچه های خصوصی  قطع شد و هیچ ناظری نبود که به مشکل رسیدگی کنه!".اما حیفه.خیلی ام حیفه، که اینطوری بخوره توی ذوق روایت!.پس همون بهتر که بقیه ی گروه برن توی حوضچه ها ی آبگرم.مام سه نفری دراز میکشیم روی زیراندازِ دوازده نفره و چشمامون رو میچسبونیم به کف آسمون. انگار نه انگار که اتفاقی توی آبگرم افتاده و ما اَزش باخبریم.  فقط به این فکر میکنیم که خدا توی کدوم یک از هفت روز آفرینش، آسمون روستای وَرتون رو آفریده؟و از ابرای سنگر گرفته پشت کوها و تپه ها شکل اسب ،آهو ، قلب ، ماهی و گل میسازیم وهر کاری میکنیم یکی از ابرا شبیه دوچرخه بشه موفق نمیشیم؛بنابراین کلیدواژه ی پیاده روی نوشتو از گوشه ی سبد پیکنیک بیرون میاریم و به جای دوچرخه سواری مشغول قدم زدن روی قله ی کوها و لی لی روی ابرا میشیم. باید یادمون بمونه؛ به اندازه ی کافی هوای پاک ذخیره کنیم.یه تیکه ابرم نشسته نوک انگشت اشاره ی همسر و به خُل بازیای ما میخنده !

_«عه، چندتا قطره بارون چکید روی صورتم!»

_«روی صورت منم همینطور!»

_«آره،مالِ منم!»

-«میخندید یا گریه میکرد این ابره؟!»  

   یکشنبه 8 بهمن 13964 نظر »

اولین لاشخورای زندگیمو توی کارتن سفرهای سندباد دیدم.قسمتی که سندباد و بابا علاء الدین، گرفتار یه قبیله ی وحشی شده بودن و رییس قبیله دستور داد تا هر دوتایشونو با طناب ببندن به ستونای چوبی وسط کوهستان تا طعمه لاشخورا بشن.  بزرگتر که شدم و بین انتخابای بدتر و بدتر گیر افتادم؛ لاشخورای متفاوت تری دیدم. نه اینکه من مشتاق دیدنشون باشَم؛لاشخورا بوی تنِ آدم در حال احتضار به مشامشون خورده بود  و سایه ی پروازشون روی قفسه ی سینه م سنگینی میکرد . منتظر قطع شدن آخرین نفسم بودن ؛تا اولین هدفِ منقارای مرده خورشون ،حدقه ی چشممام باشه.  

لاشخورایی که از قرار مثل آدما لباساشونو اتو میکردن؛کلی پولِ مارک اُدکلن میدادن ؛ و چقدر هم مثل کتابخونا و استادا لفظ قلم حرف میزدن!. واضحتر بگم؛ کرکس آدم نما؛یا شایدم آدمِ لاشخور نژاد.آدمی که مغز سرش آشیونه ی یه کرکسِ همیشه بیدار و گرسنه ست.

به تازگی هم با دوتا لاشخور ،یکی پیر و یکی جون توی  داستان خونابه انار جلال آل احمد روبرو شدم که دقیقا شبیه لاشخورای قبلی زندگیم هستن.

عاشق مرده خواری!

توی ادبیات داستانی،به ویژه پیرنگای انتقادی ،پردازش شخصیت اصلی داستان در قالب موجوداتی که در عالم واقع ناطق نیستن؛ نشون دهنده ی چیره دستیِ داستان پردازه و البته محاسن بیشماری هم داره که یکی از اونا عدم برانگیختگی اعتراض، توسط اقشار مختلف جامعه ست.

شاید به این دلیلِ که اگه شخصیت اصلی داستانی یه کفتار باشه و برای مثال اموال همسایه شو که یه “اسب آبی سه چشم” ، تصاحب کنه ؛ نویسنده به نسبت با کشمکش و اعتراض کمتری از طرف جامعه ی مدنی روبرو میشه و کمتر هدف چنگ و دندون قرار میگیره.چون هیچ مقام عالی رتبه ایی که از دماغ فیل افتاده؛با کفتار و اسب آبی سه چشم همزاد پنداری نمیکنه و به طبع اعتراضی هم مبنی بر این که، چرا به دیپلماتا توهین شد یا به سناتورا و دکترا و… به وجود نمیاد. قشرِ ضعیفِ جامعه هم،کاری به این کارا نداره.همین که یه لقمه نونِ بخور و نمیر دربیاره؛ خدا رو شاکره و کلاً ژنِ این طبقه مسئولیت طعمه پروری رو به عهده داره.

(طعمه ایی برای کرکس ها.چه ادبی شد!)

داستان خونابه انارِ جلال عزیز ؛حضور دو لاشخور که علاقه وافری هم به خوردنِ گوشت مرده ی نسل جوان دارن ؛ تامل زیادی رو برای خواننده  به همراه داره.

به نظر من خونابه انارِ کتابِ پنج داستان ،بعد از داستانِ گلدسته ها و فلک -که یکی دیگه از داستانای این مجموعه ست- بسیار خوندنی و تحسین برانگیزه.

جمع بندی نقدایی که پیرامون این داستان شده ؛ همه حاکی از اینه که خونابه انار، شاهکارِ داستان پردازیِ جلال آل احمدِ و اگه جلال تالیفات دیگه ایی هم نداشت؛ با وجود خونابه انار چیزی از ارزش و توانمندی اون در عرصه ادبیات داستان نویسی کم نمیشد.

بدون تردید هر خواننده ایی به صراحت بعد از مطالعه ی داستان خونابه انار این حقیقت انکار نکردنیو به زبون میاره.

من از مفصل این نکته مجملی گفتم

توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


موضوعات: کتاب نوشت
   شنبه 7 بهمن 1396نظر دهید »

 

در دل برایش آرزوی داشتن لحظه ها و خاطرات خوب کردم و به او لبخند زدم.آنقدر بزرگ و آنقدر کشیده که میشد گوشه های لبخندم را پشت گوشهایم گره زد.

نه نوع پوشش اش شبیه من بود ،نه زبان مادریش ، نه حتی آیین و مسلکش و نه میدانستم آن مردجوان همراهش :"همسرشه؟برادرشه؟دوستشه؟”

فقط برایش دست تکان دادم ؛ عمیق لبخند زدم و از کنارش رد شدم.کمی بعد صدای صورتی و عروسکی اش را از پشت سرم شنیدم :

??sorry can i take photo from u

 من:"yesssss":)

عکسش را گرفت. به خودمان که آمدیم ؛ دیدیم جیک تو جیکِ یکدیگر وسط حیاط امامزاده احمد در جستجوی کادرهای بکر برای عکاسی هستیم و قش قش میخندیم. دو تایی گنبد امامزاده را هدف گرفتیم.پیرزن چادر مشکی ،عصا زنان و تسبیح به دست از داخل کادر دوربین هایمان آمد بیرون ، دستش را گذاشت سرشانه ام و گفت:"ننه، تو زِبونی این دختِر چینیِ رو میفَمی؟!

من:"بله مادرجون،مترجم داریم".

پیرزن:"مترجم؟! کوجاس ؟!”

من:"نمی بینید!؟ نشسته رویِ لبامون؛مترجم عزیز، خانم لبخند".

 

تصویر بالا ؛تصویر مشترک من و دوست چینی ام میباشد.

   پنجشنبه 5 بهمن 13968 نظر »

 

اولین پست را در یکی از وبلاگهای سامانه ی خودمان (کوثربلاگ)خواندم.کشتی مطلای قرآن نشان، که در حرم حضرت معصومه سلام الله با حضور روحانیون بلند پایه رونمایی شده بود.

اول داغ سانچی سوخته در دلم تازه شد و بعد داغ کعبه ی سوخته ی سریال مختار. در آن لحظه تصویر این کشتی طلایی ذهنم را پرت کرد سمت سکانسی از سریال مختار نامه،سکانسی که عبدلله بن زبیر در آرزوی ساختن کعبه ی مطلا بود.در آرزوی به رُخ کشیدن شکوه شعائر اسلام با برق طلا!

چه قدر تاثیر مثبت داشت ؛اندیشه ی عبدلله بن زبیر روی علاقمندی بعضی ها!

کشتی مطلایی که اگر کسی بخواهد به فیض تلاوت آیات حک شده بر رویش دست یابد؛ باید ذره بین به دست بگیرد.بنابراین با وضو بودن فقط ثواب بیشتری دارد و البته اگر اجازه نزدیک شدن به قاری داده شود!


موضوعات: روزانه نوشت
   سه شنبه 3 بهمن 13961 نظر »

1 ... 33 34 35 ...36 ... 38 ...40 ...41 42 43 ... 65