دستهای لاغر ، سیاه و درازش را ، تا ته انگشتانش با آن ناخن های کج بیل سوهان نکشیده اش کرد داخل سوراخ بینی ام.گرد و غبار هوا را میگویم و دود اگزوز بنزین های نیم سوز شده اتومبیل های خیابان را.هوای نکبتی شهر رختهای چرک و کثیفش را جلوی چشمانم پهن کرد و من… بیشتر »

موضوعات: پیاده روی نوشت
   چهارشنبه 29 آذر 1396نظر دهید »
  در طول مدتی که از عمر من گذشته ؛ دوره هایی بوده ؛که مدام رجز خوانی میکردم و هَل مِن مبارز می طلبیدم و با تمام قوا و ابزار آلات جنگی مثل زره ،کلاه خود ،گرز،شمشیر ، خنجر و نیزه سرازیر میدان جنگ می شدم .*جنگ با زندگی.اما امروز ، یکشنبه ی تصمیم بود.قرار… بیشتر »

موضوعات: روزانه نوشت
   دوشنبه 27 آذر 13964 نظر »
    پاییز جان ! داری تمام میشوی.بدون اینکه سر انگشتان خیس قطراتت  را بر شانه کسی گذاشته باشی و برای خالی شدن بغض خودت هم که شده نه برای چشم انتظاران سر به آسمان ؛فقط و فقط برای خالی شدن بغض خودت کمی باران بیافرینی.تنها سوزن های خشک و تیز سرمایت را درون… بیشتر »
   شنبه 25 آذر 139611 نظر »
  بعضیا رو نمیشه قانع کرد؛ باید به نفهمیشون احترام گذاشت…   (این که میگن حرف حق رو باید از بچه ها شنید؛ در مورد دیدن فیلم ها و خوندن کتابهای گروه سنی کودک و نوجوان هم صادقه .مامانا!حتما همراه بچه هاتون این کارتون رو ببینین). بیشتر »

موضوعات: دیالوگ نوشت
   جمعه 24 آذر 1396نظر دهید »
  رنگایی هستن که هیچ جایگاهی در زندگی من ندارن!متاسفانه.از یک سالگی که برای ریحانه مداد رنگی خریدم  ؛بیشترشون رو تا حالا نگه داشتم.حتی اون مداد طلایی رنگه که سه سانت بیشتر نیست. امروز با مدادای نصفه نیمه دلی از عزا در آوردم.ایده هام ته کشیدن .احساس… بیشتر »
   یکشنبه 19 آذر 13962 نظر »
  روز میلادت ای پیامبر ! تمام نقطه های روشن و رنگی زمینی نورشان را روی پوست کشیده و شفاف آسمان منعکس کردند.خنده های صورتی دخترکان نجات یافته از گور با موهای بافته شده و گل گیسو های یاسی رنگ ، صدای خندهای صورتی که پشت پنجره های تاریخ تا ابدیت سُر میخورد… بیشتر »

موضوعات: روزانه نوشت
   پنجشنبه 16 آذر 13963 نظر »
  میخواهم حواسم را پرت کنم.پرت کنم تا بیافتد پشت کوههای بلندآتشفشانی . یا بیافتد وسط آبهای اقیانوس آرام در قلمرو دزدان دریایی . یا لابه لای برگهای پاییزی در دل جنگل ؛ تا شاید به دست جنگل بانی که آمده است برگها و چوبهای خشک را آتش بزند ؛ حواس من هم دود… بیشتر »
کلیدواژه ها: حواس, فراموشی, لبخند
   شنبه 11 آذر 13962 نظر »
  «آخرين باري كه بچه ام را نگاه كردم، درست مثل اين بود كه بچه مردم را نگاه ميكردم».   بیشترین قسمت داستان که با قلبم بازی کرد ؛همین جمله بود.بچه مردم، داستانِ مادری ست که تحت تاثیر افکار و عقاید غلط ، حس مادری را زیر پا میگذارد و به دلیل ادامه زندگی خود… بیشتر »

موضوعات: کتاب نوشت
   جمعه 10 آذر 1396نظر دهید »
  روز امتحان بود و بعد از نود و بوقی با الهه و زهرا سوار تاکسی شدم.موضوع داغ بحثمان امتحانهای جان در بیار و تمام نشدنی بود.هر کسی جمله ایی میگفت و پدر و مادر امتحان را گور به گور میکرد و توی قبر میلرزاند.(اصلا مگر امتحان پدر و مادری هم دارد که تنشان توی… بیشتر »

موضوعات: داستان نوشت
   یکشنبه 5 آذر 13962 نظر »
  امروز وسعت و حجم ابرهای پنبه ایی در آبیِ بالای سرم بیشتر از روزهای دیگر است ولی نه رفتی ،نه آمدی،نه هو هوی بادی،نه مشتی باران که پاشیده شود توی صورتم.فقط ابرها آمده اند ولو شده اند توی آسمان و جلوی چشمان کوه خاکستریِ روبروی بالکن را که کیلومتر ها با… بیشتر »
کلیدواژه ها: باران, بغض, روز ابری, کوه
   یکشنبه 5 آذر 13961 نظر »