سایه ی زمین را تماشا میکنم که آرام آرام ماه را میپوشاند.سایه ها همیشه حامل یک حقیقت اند.به اندازه هایشان نباید توجه داشت.چون ، گاهی زیادی کوچک اند و گاهی زیادی بزرگ! اما، به حقیقت سایه ها باید دقت کرد.به وجود موثری که هست.
از صبحِ کله ی سحر برای دیدن کوه خاکستری که از آن پشت مُشت ها پیدا بود؛ پَس میخوردند.
فرقی نمیکرد؛چله ی زمستان است یا خرما پزان تابستان.فرقی نمیکرد هوا سوز و سرما دارد یا آفتابِ دراز گُل های قالی را میپوساند.
باید کنار میرفتند این پرده ها.باید مانع دید نمیشدند.
ای کمالِ شمس!
تو را میخوانم؛
در این بازارِ سیاه که به دستِ اجنبی افتاده
و فریاد ناسپاسی نمکِ سفره هایمان شده.
این منم، که جز توشه باری از شرمساری و امید توسل به سخاوت تو
چیزی در چنته ندارم.
نمیدانم،صدایم آنقدر قوت دارد که به تو برسد !؟
اگر میرسد.
اگر هنوز چرخ دنده های غفلت،انسانیتم را له نکرده اند؛
اجابتم کن!
*تصویر:میلاد امام رضا،سال 1396،صحن اسماعیل طلا.بعد از اذان صبح.
وقتی «پول» حرف اول را بزند.
مردم با این جمله از یکدیگر یاد میکنند :
«امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمش»!
«برای تسنیم که قاصد روز شنبه است»
آن که میگوید دوست ات می دارم
خنیاگرِ غم گینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزاران کاکُلیِ شاد
در چشمانِ توست
هزاران قناریِ خاموش
در گلویِ من
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آن که میگوید دوست ات می دارم
دلِ اندُه گین ِ شبی ست
که مهتاب اش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزاران آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزاران ستاره ی گریان در تمنای من
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
+ اینجاست که باید،آستین های مادرانه ام را برای شاعر بالا بزنم و بگویم:«آی نَنَه، آی نَنَه به قربان، بیا برا خودم بوگو»!
تصویر نوشت: … و از اتفاق های روشنِ مرداد ماه،آشنایی با هنرمند دکوپاژ کاریست که از قرار ارادت ویژه ایی به شاملو دارد.
<< 1 ... 11 12 13 ...14 ...15 16 17 ...18 ...19 20 21 ... 65 >>